نبودت ابتدای هرچه ویرانیست درمن
شروع شوم شبهای زمستانیست درمن
عبورازتنگنای حفره های اضطرابست
نشستن درمسیرسیل خورشیدی مذاب است
نبودت پرسه درپس کوچه های بی قراریست
عبورازالتهاب این جهنم های جاریست
نبودت یعنی ازهرسوهجوم واردیوار
ویافریادبی پژواک مردی زیر آوار
ویاازاوج وحشت پنجه برخاکی کشیدن
جهنم راازهرجا بگذری درپیش دیدن
من اینجاخردوخونین وخرابم،کاش بودی
چنان ماهی که دورازتنگ آبم،کاش بودی
چه شدیکباره ازهم بی نهایت دورگشتیم
تویامن ای غزال دشت من مغرورگشتیم
به غیرازبی پناهی کی پناهم می شودباز
چه دستی بی تواینجا تکیه گاهم می شودباز
میان عابران تنهاترازمن هیچ کس نیست
کسی اینجابه فکراین غریب درقفس نیست
دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است
فقط دردستهای گرم تو مردن قشنگ است
کسی غیرازتوآرامم نخواهدکردامشب
چگونه سرکنم بااین هوای سرد امشب
چه میدانی چه بامن کرددوری
مپرس ازمن خودت ازدست این دوری چه جوری
وبی من گریه ات راپیش کی سرمیدهی باز
دلت رادرهوای چشم کی پرمی دهی باز
خودم میدانم آنجاسخت دلتنگی برایم
وهرشب خواب می بینی که شایدمن بیایم
فقط وقتی خبرازحال وروزم داری ای دوست
که یک لحظه خودت راجای من بگذاری ای دوست
نظرتون ....