قمارعشق
پشت میزقمار دلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
ودیگه هرچه بودضعیف بو د وپایین
بازی شروع شد
حاکم اوبود ومن محکوم
همه برگهایم رفتند وسربرگ بیش نماند
برگی ازجنس وفا روکرد من بالاترآمدم
بازی دردست من افتاد
عشق آمدم باحکم عشوه وناز برید
وحکم آمد ازجنس چشم سیاهش
زندگی
حکم پایین من بود و
باختم